وهابیت چیست؟
وهابیت پیش از آنکه یک تفکر دینی باشد یک جنبش و گرایش سیاسی است که حاصل تلاش سالیان متمادی استعمارگران بوده است.
ریشه ی این انحراف به قرن هفتم هجری و به ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم جوزی و بربهاری و … بر می گردد ،و در قرن ۱۲ هجری به کمک روباه پیر استعمار(بریتانیا)و توسط محمد بن عبد الوهاب نجدی به طور رسمی به عنوان یک آیین پایه گذاری شد. این گروه همواره در طول تاریخ در خدمت استعمارگران و عامل مهمی در جهت تفرقه میان مسلمین و تسلط قدرت های بزرگ برجهان اسلام و تضعیف و ذلت اسلام بوده است .تفکر متحجرانه و خشک وهابیت و برداشت های سطحی آنها از دین ،راه نفوذ و سلطه ی بیگانگان را به جهان اسلام هموار ساخته است .از نظر کلامی ، پیروان این آیین از انشعابات ظاهریه اند؛ آنها خود را موحدیه، سلفیه، یا محمدیه می خوانند . اما مسلمانان آنها را به نام مؤسس شان (یعنی وهابی ) می خوانند .
در آغاز پیدایش این فرقه در اواسط قرن ۱۲ هجری (۱۸ میلادی ) علمای اسلام (اعم از شیعه و سنی ) حتی پدر و برادر محمد بن عبد الوهاب که از علمای مذهب حنبلی بودند او را طرد کردند و به نقد و رد آرا و اندیشه های او پرداختند .
نظر امام خمینی (ره) درباره وهابیت
آن چه که هر انسان مسلمان و آزاده را آزار مىدهد، فتواهاى مخالف شرع و عقل است و صاحبان این فتاوا نمىدانند که خواسته یا ناخواسته در خدمت کسانى هستند که با ایجاد تفرقه میان مسلمانان هدفى جز نابودى اسلام ندارند.
امام خمینى قدسسره می فرمایند:مگر مسلمانان نمی بینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانون هاى فتنه و جاسوسى مبدل شدهاند که از یک طرف اسلام اشرافیّت، اسلام ابوسفیان، … و اسلام آمریکایى را ترویج میکنند واز طرف دیگر سر بر آستان سرور خویش آمریکاى جهان خوار میگذارند(صحیفه امام ج ۲۱ ص ۸۰، پیام امام خمینى به مناسبت سالگرد کشتار مکه). و در وصیتنامه سیاسى الهى خود مىنویسند: و مىبینیم که ملک فهد هر سال مقدار زیادى از ثروتهاى بىپایان مردم را صرف طبع قرآن کریم و محالّ تبلیغاتِ مذهبِ ضد قرآنى مىکند و وهابیت، این مذهب سراپا بى اساس و خرافاتى را ترویج مىکند؛ و مردم و ملتهاى غافل را سوق به سوى ابرقدرتها مىدهد و از اسلام عزیز و قرآن کریم براى هدم اسلام و قرآن بهرهبردارى مىکند(وصیت نامه سیاسى و الهى امام خمینى، ۲۶بهمن ۱۳۶۱ – ۱ جمادى الاولى ۱۴۰۳)
نظر مقام معظم رهبرى( مدظله العالی)
مقام معظم رهبرى مى فرماید:از اول، وهّابیّت را براى ضربه زدن به وحدت اسلام و ایجاد پایگاهى ـ مثل اسرائیل ـ در بین جامعهى مسلمانها بهوجود آوردند. همچنان که اسرائیل را براى اینکه پایگاهى علیه اسلام درست کنند، به وجود آوردند، حکومت وهّابیّت و این روءساى نجد را بهوجود آوردند تا داخل جامعهى اسلامى، مرکز امنى داشته باشند که به خودشان وابسته باشد و مىبینید هم که وابستهاند.الان این سلاطینى که در بقعهالاسلام وهّابى هستند، از این که به وابستگى و رفاقت و طرفدارى خودشان
از سیاستهاى دشمنان اسلام – یعنى آمریکا – تصریح کنند، ابایى ندارند و آن را پوشیده نمىدارند(پایگاهاطلاع رسانى دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری.)
نظر آیت اللّه العظمى فاضل لنکرانى (ره)
حضرت آیت اللّه العظمى فاضل لنکرانى فرمودند: براى همه آگاهان روشن است که وهابیت، که به اتفاق همه گروههاى مسلمین، از اسلام خارج است و مولود کفر و یهود مىباشد، هیچ فلسفه وجودى به جز مخالفت با اسلام و قرآن و ایجاد تفرقه میان مسلمین ندارد. این گروه نه تنها به دنبال هدم مظاهر مقدس شیعه، بلکه در صدد از بین بردن همه آثار و مقدسات اسلامى، از جمله مرقد نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است؛ و روزى قرآن و کعبه مقدسه را نشانه خواهند رفت(پیام معظم له به مناسبت تخریب مجدد حرمین شریفین عسکریین علیهم السلام ، ۲۳/۳/۸۶)
نظر آیت اللّه العظمى مکارم شیرازى
آیت الله العظمى مکارم شیرازى فرمودند:دشمنان اسلام، وهابیون را براى تفرقه افکنى و سوء استفاده از مسلمانان در منطقه بسیج کردند. پیدایش فرقه وهابیت یکى از مشکلات و چالش هاى بزرگىاست که دین مبین اسلام در طول تاریخ خود با آن روبرو شده و به وسیله آن عقب افتاده است(بیانات معظم له در ابتداى درس خارج به مناسبت سال روز تخریب قبور ائمه بقیع، هشتم شوال ۱۴۲۷، دهم آبان ۱۳۸۵)
نظر حضرت آیه اللّه العظمى صافى
حضرت آیت اللّه صافى گلپایگانى می نویسد: هنگامى که کتاب العواصم من القواصم را خواندم، از تلاش نویسنده آن براى تفرقه میان مسلمانان شگفت زده شدم و به حقّ سوگند، به ذهنم خطور نمىکرد که در عصر حاضر یک مسلمانى براى دور کردن مسلمانان از همدیگر و ایجاد اختلاف میان آنان این چنین کوشش کند و همه مصلحان و منادیان وحدت را به نادانى و دروغگویى و نفاق و حیله، متّهم سازد، بالاترین مصیبت اینجاست که این کتاب توسّط دانشگاه بزرگ مدینه منوّره چاپ و منتشر شده است.
آرى، مادامى که کتابهایى همانند الخطوط العریضه، الشیعه والسنه و العواصم من القواصم، بهوسیله دانشگاه اسلامى مدینه منوّره چاپ و منتشر مىشود و عداوت و دشمنى با اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را آشکار نموده و حقایق تاریخى را انکار کرده و هرگونه وحدت میان مسلمانان را زیر سؤال برده و با منادیان وحدت به مخالفت برخاسته، چگونه مىشود به تقریب مذاهب اسلامى و وحدت مسلمین دست یافت؟همچنین در دیدار اعضاى ستاد بازسازى عتبات عالیات، فرمودند:
وهابیان نه تنها با اهل بیت پیامبر علیهمالسلام بلکه با شخص رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله دشمنى دارند و در صدد از بین بردن نام و تاریخ اسلام برآمدهاند. یاد و نام ائمه اطهار علیهم السلام از بین رفتنى نیست و آن چیزى که به زودى خاموش مىشود، فتنه وهابیت در جهان است و تنها جنایتهاى آنهاست که در تاریخ باقى می ماند.
ابن بَطوطه (از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را دیوانه می خواند
ابن بطوطه، جهانگرد نامى مراکشى در سفرنامهاش می نویسد: در دمشق یکى از بزرگان فقهاى حنبلى به نام ابن تیمیّه را دیدم که در فنون مختلف سخن می گوید، ولى عقل او سالم نبود. (رحله ابن بطوطه، ج ۱، ص ۵۷)
شوکانی( از بزرگان اهل سنت) می گوید اطلاق شیخ الإسلام به ابن تیمیّه کفر است
محمّد بخارى حنفى متوفّاى سال ۸۴۱ در بدعتگذارى و تکفیر ابن تیمیّه بىپرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است که اگر کسى ابن تیمیّه را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.( بدر الطالع، ج ۲، ص ۲۶۰)
ابن حجر مکّى(از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را گمراه و گمراهگر می شمارد
ابن حجر مکّى متوفّاى ۹۷۴، از دانشمندان بزرگ اهل سنّت، در باره ابن تیمیّه می نویسد:
خدا او را خوار، گمراه، کور و کر گردانیده است و پیشوایان اهل سنّت و معاصرین وى از شافعىها، مالکىها وحنفىها، بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند … سخنان ابنتیمیّه فاقد ارزش بوده و او فردى بدعتگذار، گمراه، گمراهگر و غیرمعتدل است، خداوند با او به عدالت خود رفتار نماید و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وى حفظ نماید. (الفتاوى الحدیثه، ص ۸۶٫)
قاضى شافعى(از بزرگان اهل سنت) پیروان ابن تیمیّه را مهدور الدم می داند
ابن حجر عسقلانى متوفّاى ۸۵۲ و شوکانى متوفّاى ۱۲۵۵، دو تن از عالمان بزرگ اهل سنّت مىنویسند: قاضى شافعى دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که: هر کس معتقد به عقاید ابن تیمیّه باشد، خون و مالش حلال است. (الدرر الکامنه، ج ۱، ص ۱۴۷؛ البدر الطالع، ج ۱، ص ۶۷ و مرآه الجنان، ج ۲، ص ۲۴۲)
حصنى دمشقى (از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را زندیق می داند
حصنى دمشقى مىنویسد: ابن تیمیّهاى را که دریاى علم توصیف مىکنند، برخى از پیشوایان، او را زندیق (ملحد) مطلق مىشمارند.
علّت گفتار بعضى از پیشوایان هم این است که تمام آثار علمى ابن تیمیّه را بررسى کرده و به اعتقاد صحیحى برنخورده است؛ مگر این که وى در موارد متعدّد برخى از مسلمانان را تکفیر مىکند و برخى دیگر را گمراه مىداند.
با این که کتابهاى وى آمیخته به تشبیه حقّ به مخلوقات و تجسیم ذات بارى تعالى و هم چنین جسارت به ساحت مقدّس رسول اکرم [ صلىاللهعلیهوآله ] و شیخین و تکفیر عبد اللّه بن عباس است.
وى ابن عباس را ملحد و عبد اللّه عمر را مجرم، گمراه و بدعت گذار مىداند، این سخنان ناروا را در کتاب الصراط المستقیم خود بیان کرده است(دفع الشبه عن الرسول، تحقیق جماعه من العلماء، ص ۱۲۵)
حصنى دمشقى در جاى دیگر مىنویسد:
ابن تیمیّه گفته است: هر کس به مرده و یا فرد دور از نظر استغاثه کند … ظالم، گمراه و مشرک است.
از این سخن ابن تیمیّه، بدن انسان مىلرزد، این سخن، پیش از زندیق حرّان، ابن تیمیّه از دهان کسى در هیچ زمان و هیچ مکانى بیرون نیامده است. این زندیق نادان و خشک، داستان عمر را وسیلهاى براى رسیدن به نیّت ناپاکش در بىاعتنایى به ساحت حضرت رسول اکرم، سیّد اوّلین و آخرین، قرار داده و با این سخنان بىاساس، مقام و منزلت آن حضرت را در دنیا پایین آورده است و مدّعى شده است که حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از بین رفته است. این عقیده به یقین کفر و در واقع زندقه و نفاق است. (دفع الشبه عن الرسول، ص ۱۳۱)
سُبْکى،(از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را بدعت گذار می داند
سُبکى متوفّاى سال ۷۵۶ هجرى، از دانشمندان پرآوازه اهل سنّت و معاصر ابن تیمیّه مىنویسد:
او در پوشش پیروى از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامى بدعت گذاشت و ارکان اسلام را درهم شکست. او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنى گفت که لازمه آن جسمانى بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آن جا که ازلى بودن عالَم را ملتزم شد و با این سخنان حتّى از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت(طبقات الشافعیّه، ج ۹، ص ۲۵۳؛ السیف الصقیل، ص ۱۷۷ و الدرّه المضیئه فى الردّ على ابن تیمیّه، ص ۵)
ابن حجر(از بزرگان اهل سنت) و نسبت نفاق به ابن تیمیّه
ابن حجر عسقلانى که از ارکان علمى و حافظ على الاطلاق اهل سنّت به شمار مىرود در باره ابن تیمیّه مىنویسد:
بزرگان اهل سنّت در باره ابن تیمیّه نظریّههاى مختلفى دارند، بعضى معتقدند که وى قائل به تجسیم است؛ زیرا او در کتاب العقیده الحمویّه براى خداوند تعالى دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است. و بعضى به سبب مخالفت او با توسّل و استغاثه به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله که این نیز تنقیص مقام نبوّت و مخالفت با عظمت حضرت به حساب مىآید، وى را زندیق و بى دین دانستهاند و بعضى به جهت سخنان زشتى که در باره على[ علیهالسلام ]بیان داشته وى را منافق دانستهاند. چون وى گفته است: على بن ابى طالب[ علیهالسلام ] بارها براى بهدست آوردن خلافت تلاش کرد، ولى کسى او را یارى نکرد، جنگهاى او براى دیانت خواهى نبود، بلکه براى ریاست طلبى بود. اسلام ابوبکر، از اسلام على[ علیهالسلام ] که در دوران طفولیّت صورت گرفته باارزشتر است و همچنین خواستگارى على[ علیهالسلام ]از دختر ابو جهل، نقص بزرگى براى وى بهشمار مىرود.
تمامى این سخنان نشانه نفاق اوست، چون پیامبر گرامى [ صلى الله علیه وآله ] به على[ علیهالسلام ] فرموده است: جز منافق کسى تو را دشمن نمى دارد. (الدرر الکامنه فى أعیان المائه الثامنه، ج ۱، ص ۱۵۵)
ذهبى( از بزرگان اهل سنت) پیروان ابن تیمیه را بیگانه، فرومایه و مکّار می داند
ذهبى متوفّاى ۷۷۴، دانشمند بلند آوازه اهل سنّت که خود همانند ابن تیمیّه، حنبلى مذهب بود و در علم حدیث و رجال سرآمد عصر خویش بود، در نامهاى خطاب به وى می نویسد: یا خیبه! من اتّبعک فإنّه معرض للزندقه والإنحلال … فهل معظم أتباعک إلاّ قعید مربوط، خفیف العقل، أو عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، أو غریب واجم قویّ المکر، أو ناشف صالح عدیم الفهم، فإن لم تصدّقنى ففتّشهم وزِنْهم بالعدل … ؛ اى بىچاره! آنان که از تو متابعت مىکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودى قرار دارند … نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند. اگر سخن مرا قبول ندارى آنان را امتحان کن و با مقیاس عدالت بسنج.
تا آن جا که مىنویسد:گمان نمىکنم تو سخن مرا قبول کنى! و به نصیحتهاى من گوش فرا دهى! تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد مىکنى پس با دشمنانت چه خواهى کرد؟ به خدا سوگند، در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوانند، چنان که در میان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بی عار زیاد به چشم می خورند.( الإعلان بالتوبیخ، ص ۷۷ و تکمله السیف الصقیل، ص ۲۱۸)
وهابیت توسط چه کسی بوجود آمد و آیا قرآن را قبول دارند؟
ابن تیمیّه بنیانگذار فکرى وهّابیّت است وی در سال ۶۶۱ ق( الدرر الکامنه، ج ۱، ص ۱۴۴)پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنیا آمد، و تحصیلات اولیّه را در آن سرزمین به پایان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام به همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزید.در سال ۶۹۸ هـ ق، به تدریج آثار انحراف در وى ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسیر آیه شریفه (الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )( طه: ۵)
در شهر حماه ( یکصدو پنجاه کیلومترى شهر دمشق) براى خداوند تبارک وتعالى جایگاهى در فراز آسمانها که بر تخت سلطنت تکیه زده است، تعیین کرد( او در کتاب العقیده الحمویّه: ۴۲۹ مى گوید: إنّ اللّه تعالى فوق کلّ شیء وعلى کلّ شیء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء
این تفسیر مخالف آیات قرآن چون: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ ) ( شورى/ ۱۱٫ )و (وَ لَمْ یَکُن لَّهُو کُفُوًا أَحَدُ )( إخلاص: ۴)مى باشد که خداوند را از هر گونه تشبیه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افکار باطل «ابن تیمیّه» در دمشق و اطراف آن غوغایى به پا کرد، گروهى از فقهاء علیه او قیام کرده و از جلال الدین حنفى قاضى وقت محاکمه وى را خواستار شدند، ولى وى از حضور در دادگاه امتناع ورزید.
«ابن تیمیّه» همواره با آراء خلاف خود افکار عمومى را متشنّج، و معتقدات عمومى را جریحه دار مى کرد، تا اینکه درهشتم رجب سال ۷۰۵ هـ ق، قضات شهر همراه با وى در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و کتاب «الواسطیّه» وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «کمال الدین زملکانى» و اثبات انحراف فکرى و عقیدتى «ابن تیمیّه» او را به مصر تبعید کردند.
در آنجا نیز بخاطر نشر اندیشه هاى انحرافی توسّط «ابن محلوف مالکى» قاضى وقت به زندان محکوم گشت، و سپس در ۲۳ ربیع الأوّل سال ۷۰۷ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى بخاطر پافشارى بر نشر عقاید باطلش، قاضى «بدر الدین» وى را محاکمه کرد و احساس نمود که وى در قضیّه توسل به پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعایت نمى کند، بنابر این او را روانه زندان کرد( البدایه والنهایه: ۱۴/۴۷)
عاقبت در سال ۷۰۸ هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى فعّالیّت مجدّد وى باعث شد که آخر ماه صفر سال ۷۰۹ هـ ق، به اسکندریّه مصر تبعید شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن کثیر مى نویسد: ۲۲ رجب سال ۷۲۰ هـ ق، ابن تیمیه به دار السعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامى (حنفى، مالکى، شافعى و حنبلى) او را به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محکوم کردند، تا اینکه در دوّم محرّم سال ۷۲۱ هـ ق، از زندان آزاد گردید. (البدایه والنهایه، ج ۱۴، ص ۱۱۱، وقائع سنه سبعمائه وسته وعشرین)
ابن حجر عسقلانى مى نویسد: ابن تیمیه را جهت محاکمه نزد قاضى مالکى بردند ولى در برابر پرسشهاى قاضى، پاسخ نداد و گفت: این قاضى با من عداوت دارد و هرچه قاضى اصرار ورزید، ولى ابن تیمیه از هرگونه پاسخ استنکاف کرد، آنگاه قاضى دستور داد وى را در قلعه اى حبس کردند.
وقتى به قاضى خبر رسید که برخى از افراد نزد ابن تیمیه، رفت و آمد مى کنند، گفت: اگر به خاطر کفرى که از وى ثابت شده، کشته نشود، باید نسبت به وى سخت گیرى شود، آنگاه دستور داد وى را به زندان انفرادى انتقال دادند.
پس از آن که قاضى به شهر خویش برگشت در دمشق اعلان عمومى کردند: «من اعتقد عقیده ابن تیمیّه حلّ دمه وماله، خصوصاً الحنابله». هر کس عقاید «ابن تیمیّه» را داشته باشد ـ بویژه حنبلى ها ـ خون و مالش حلال است.
و این اعلامیه توسط یکى از علماى بزرگ اهل سنت، شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت شد، که به دنبال آن حنبلى ها و افراد دیگرى که در معرض اتهام بودند، جمع شدند و اعلام کردند که با به مذهب و عقیده امام شافعى هستیم(الدرر الکامنه، ج ۱، ص۱۴۷)پس از وی مسلک و آیین وی را شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی که این نسبت برگرفته از نام پدر او «عبدالوهاب» است بنیانگذاری کرد و به نام مسلک وهابیت شناخته شد. به گفته برخی از دانشمندان، این که این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت نداده و «محمدیه» نگفتهاند، این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر – ص – پیدا بکنند(دائره المعارف فرید وجدی، ج ۱۰، ص ۸۷۱، به نقل از مجله المقتطف ج ۲۷، ص ۸۹۳) و از این نسبت سوء استفاده نمایند.
محمّد بن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ ه. ق. در شهر «عُیَینَه» از شهرهای «نجد» چشم به دنیا گشود. پدرش در آن شهر قاضی بود. شیخ از کودکی به مطالعه کتب تفسیر، حدیث و عقاید، سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علمای حنبلی بود، آموخت. وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم «نجد» را زشت میشمرد. در سفری که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک، به مدینه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم به پیامبر را، در نزد قبر آن حضرت، ناپسند شمرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام رود، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، لیکن مردم بصره وی را از شهر خود بیرون راندند. در راه میان شهرهای بصره و زبیر نزدیک بود از شدت گرما، تشنگی و پیاده روی هلاک شود، امّا مردی از اهل زبیر چون او را در لباس روحانیت اهل سنت دید در نجاتش کوشید، جرعهای آب به او نوشانید و بر مرکبی سوار کرد و به شهر زبیر برد. وی میخواست از زبیر به شام سفر کند ولی چون توشه و خرج سفر به قدر کافی نداشت، رهسپار شهر اَحسا شد و از آنجا آهنگ شهر حریمله از شهرهای نجد را نمود.
در این هنگام که سال ۱۱۳۹ بود، پدرش عبدالوهاب از عُیَینه به حریمله انتقال یافته بود. شیخ محمد، ملازم پدر شد و کتابهایی را نزد او فرا گرفت و به انکار عقاید مردم نجد پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت. همچنین بین او و مردم نجد منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا این که در سال ۱۱۵۳ پدرش شیخ عبدالوهاب از دنیا رفت.
شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت. جمعی از مردم حریمله از او پیروی کردند و کارش شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عیینه رفت. رئیس عیینه در آن روزگار عثمان بن حمد بود. عثمان او را گرامی داشت و در نظر گرفت یاریاش کند. شیخ محمد نیز در مقابل اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان ابن حمد اطاعت کنند. خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر أحسا رسید. وی نامهای برای عثمان نوشت و نتیجهاش این شد که عثمان شیخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست. شیخ محمد به او گفت: اگر مرا یاری کنی تمام نجد را مالک میشوی. اما عثمان از او اعراض کرد و از شهر عیینه بیرونش راند.
شیخ محمد در سال ۱۱۶۰ پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد گردید. در آن دوران امیر درعیه محمد ابن مسعود (جد آل سعود) بود. وی به دیدن شیخ رفت و عزّت و نیکی را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید.
در روزگاری که شیخ محمد به درعیّه آمد و با محمد بن سعود توافق کرد، مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند.
از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که با مسلمانانی که از عقاید کذایی او پیروی نمیکردند، معامله «کافر حربی!» میکرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود.
کوتاه سخن این که «محمد بن عبدالوهاب» به توحید دعوت میکرد، اما توحید غلطی که او میگفت. هر کس میپذیرفت خون و مالش سالم میماند و گرنه مانند کفار حربی حلال و مباح بود.
جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج آن؛ مانند یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق میکردند، بر همین پایه بود. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست مییافتند بر ایشان حلال بود. اگر میتوانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار میدادند و الاّ به غنایمی که به دست آورده بودند اکتفا میکردند.(جزیره العرب فی قرن العشرین، ص ۳۴۱)
کسانی که با عقاید او موافقت میکردند و دعوت او را میپذیرفتند، باید با او بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه؛ مثلاً از اهالی یک قریه به نام «فصول» در شهر أحسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند.(تاریخ المملکه العربیه السعودیه، ج ۱، ص ۵۱)
محمد بن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ درگذشت(در تاریخ تولد و فوت شیخ غیر از ۱۲۰۶-۱۱۱۵ اقوال دیگری هم هست)
اما در مورد وهابیت و قرآن باید گفت آنان تنها به ظواهر قرآن اعتقاد دارند و هرگونه تاویل و تفسیری که برخلاف ظاهر قرآن باشد را رد می کنند لذا گرفتار بسیاری از مسائل کفر آمیز مانند تجسیم خدا شده اند.
اساس تفکر وهابیت
فرقه وهابیت ریشه در تفکر “سلفى” دارد که معتقد به بازگشت به شیوه علماى سلف و بازنگرى در اساس دین و پیراستن آن از بدعتها و مواردى است که بعدها به نام دین بر دین تحمیل شد، و نشان دادن توحید واقعى و اصیل و ناب مى باشد.
تاریخ تفکر سلفى به چند برهه تقسیم مى شود که برهه اول از آن چهره یابى چون مالک ابن انس و سفیان ثورى و برخى دیگر از محدثینى قرون اولیه مى باشد که در ادامه تجسم کامل آن را در شخصیت احمدبن حنبل مى توان یافت که پیشواى تمام وهابیون فعلى مى باشد. ارکان اساسى این تفکر را موارد زیر تشکیل مى دهند:
۱- عدم دخالت عقل در نقل و اتکاء به ظواهر آیات در روایت و طرد هر گونه مباحث عقلى و کلامى به عنوان بدعت از جمله نتایج این نحوه تفکر افتاده به دامن “تجسیم” و “تشبیه” بوده است که بر حسب ظاهر بعضى آیات براى خداوند صفات جسمانى تأمل گردیده اند.
۲- اخبارگرى و حدیث گرایى افراطى بدین معنى که هر گونه حدیثى را معتبر دانسته و آن را ملاک عمل قرار مى دادند و توجهى به درجه اعتبار احادیث نداشتند.
۳- متابعت کامل از شیوه سلف حتى در امور جارى زندگى و ردّ هر گونه مغایرت با آن سیره تحت عنوان بدعت.
این شیوه از تفکر به تدریج با ورود اشاعره به آن و همزمان وارد کردن عناصر عقلانى و کلامى به آن کمى از مسیر اولیه خویش منحرف گردید تا مجدداً در قرن هشتم هجرى قمرى ابن تیمیّه دمشقى مجدداً به احیاء مکتب احمدبن حنبل قیام کرد و به تقویت اساسى آن پرداخت. پس از او شاگردش “ابن تیّم جوزى” ادامه دهنده راه او شد و از آنجا که عقاید ایشان توسط جمع کثیرى از مسلمین قابل تحمّل نبود مجدداً این تفکر در عزلت قرار گرفت تا مجدداً محمدبن عبدالوهاب با تأسیس فرقه وهابى در قرن دوازدهم هجرى قمرى به احیاء آن همت گماشت. لذا تفکر فعلى وهابیت که با پشتوانه سیاسى و نظامى قابلیت طرح مجدد یافته است بیش از همه متکى به آراء و نظرات “ابن تیمیّه” مى باشد. این فرقه به زعم خود به شناسایى بدعتهایى که در دین وارد شده و در اسلام ناب سابقه نداشته، پرداخت و کمر همت براى مبارزه با آنان بسته است.
نتیجه گیرى:
نتیجه نهایى این تحقیق آن است که وهابیون با درک نادرست از مفهوم بدعت و شرک سایر فرقه مسلمین را مطرود دانسته و اعمال آنها را تخطئه مى کنند و حال آنکه خود به اعمالى روى آورده اند که کاملا بدعت محسوب شده و تخلف از سیره قطعى پیامبر (ص) و اولیاء الهى مى باشد و همانطور که در طول تاریخ نیز نشان داده شده، اگر نبود پشتوانه سیاسى این فرقه، این تفکرات در میان جوامع اسلامى هیچگونه جایگاهى نداشتند.
آیا وهابیت دین است یا فرقه ضاله؟ در مورد اعتقاد این گروه به خدا توضیح دهید.
وهابیت مسلک و فرقه ضاله ای است ساختگی و جعلی که بسیاری ار شعائر دین مانند شفاعت، توسل، تبرک،بنا بر قبور،زیارت و عزاداری را شرک و یا بدعت می دانند.بنیانگذار مکتب وهابیت شخصی است به نام «احمد بن عبد الحلیم» معروف به« تیمیه حرانی دمشقی» ( ۶۶-۷۲۸ق) است او به حدی هتاک بود که حتی مورد اعتراض شدید علماء و دانشمندان برجسته اهل سنت زمان خود تا عصر حاضر قرارگرفته است . و هم اکنون افکار باطل و انحرافات او در بین امت اسلامی بعنوان « شیخ الا سلام »رواج داشته و گفتار وی منشاء عقاید وهابیت قرار گرفته است. بعد از وی مروج این تفکر «محمد بن عبدالوهاب» است که بعد از پانصد سال در عربستان ظهور کرد و دارای پیروانی شد که منتسب به عبد الوهاب شدند و بنام «وهابیت» معروف شد .(۱۱۱۵-۱۲۰۶(
وهابیت درباره عقاید، چیزی برآنچه ابن تیمیه آورده بود نیفزود و فقط بیش از آنچه او شدت عمل به خرج داده بود وهابیان تاکید ورزیده و سخت گرفتند. وهابیت برای رسیدن به اهداف شوم خود شیوه های متعددی از قبیل تطمیع ،تهدید ،قتل را در پیش گرفته و می گیرند و نیز بنیان گذاران و مروجین وهابیت در کتب خود شیوه های متعددی برای رسیدن به اهداف خود اعمال کرده اند و تنها خود و کسانی را که از آنان پیروی می کنند را مسلمان می دانند و کسانی را که از آنان تبعیت نکنند در ردیف یهود و نصاری و مشرک و کافر قرار می دهند. به طور مثال محمد بن عبد الوهاب در رساله «کشف الشبهات» بیش از بیست و چهار بار، مسلمانان را مشرک خوانده، و بالغ بر بیست و پنج مورد مسلمین را کافر، بت پرست، مرتد، منافق، منکر توحید، دشمن توحید، دشمنان خدا، مدعیان اسلام، اهل باطل، نادان، و شیاطین دانسته است، و هم گفته است که کافران نادان و بت پرستان از این مسلمانان داناتر مى باشند، و شیطان پیشواى ایشان و سرسلسله آنهاست!!!
اما در مورد اعتقاد این گروه به خداوند باید گفت که این فرقه ضاله عقائدی عجیب و زشتی به خداوند تبارک و تعالی دارند که تاکنون هیچ کس اینچنین جسارتهایی را به ساحت خداوند نداشته است. ما به طور نمونه به بعضی از عقاید منحرف این فرقه اشاره می کنیم:
۱-ابن تیمیه بنیانگذار فکری وهابیت مى گوید: خدا هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود مى آید، و مى گوید: آیا کسى هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، و طالب مغفرتى هست که او را ببخشم … خدا این کار را تا طلوع فجر انجام مى دهد. و پس از نقل مطلب فوق مى نویسد: «فمن أنکر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ» (هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعتگذار و گمراه است ( مجموعه الرسائل الکبرى، رساله یازدهم: ۴۵۱).
«ابن بطوطه» در سفرنامه خود مى نویسد: «ابن تیمیّه» درمسجد جامع دمشق که من حضور داشتم، بر بالاى منبر گفت: «إنّ اللّه ینزل إلى السماء الدنیا کنزولی هذا» (خداوند به آسمان دنیا فرود مى آید، همچنان که من از پلّه این منبر فرود مى آیم)، سپس یک پلّه پایین آمد، «ابن الزهراء» از فقهاء مالکى اعتراض کرد، و اظهارات وى را به اطلاع ملک ناصر رساند، وى دستور داد تا او را زندانى کردند.توجه دارید که خداوند جسم ندارد که فرود یا نزول داشته باشد ولی ابن تیمیه قائل بود که خدا جسم دارد!!.
۲- هیأت عالى افتاى سعودى که فتواهای وهابیت را جعل می کنند در فتوایی عجیب مى نویسند: هر کس معتقد باشد که خداوند همه جا هست، قائل به حلول و دخول خداوند در درون عالم شده، باید به چنین فردى با دلیل ثابت کرد که خداوند بر بالاى عرش قرار دارد، و خارج از جهان مى باشد، و اگر نپذیرفت او کافر و مرتدّ و خارج از اسلام است
۳- وهابیت علاوه بر اینکه قائلند خداوند جسم دارد، پا را از این هم فراتر گذاشته و قائلند که خدا به صورت جوان بدون ریش و مو فرفری می باشدو دلیل آنها هم روایت جعلی است که خود ساخته اند و در آن به پیامبر نسبت می دهند که فرموده است: «رَاَیتُ رَبّی عَزّوَجَلَّ شابٌّ اَمرَدٌ، جَعدُ ، قُطَطٌ عَلَیهِ حِلیَهٌ حَمراءٌ»دیدم خدا را در حالی که جوان، بدون ریش، موهای بلند و پیچ پیچ داشت و بر شانه او زیور آلات قرمزی بود!!!.(پشت پرده وهابیت، ص ۳۴، معاونت آموزش و تبلیغ نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه
۴- ابن قیم شاگرد ابن تیمیه مى نویسد: «إنّ اللّه یجلس على العرش ، ویجلس بجنبه سیّدنا محمد (ص) وهذا هو المقام المحمود»
خداوند بر روى عرش مى نشیند و رسول اکرم (ص) نیز در کنار او جلوس مى کند، و این همان مقام محمود و شایسته اى است که قرآن وعده داده است!!!(بدائع الفوائد، ج ۴، ص ۳۹)
۵- وهابیت قائلند که خدا چهار انگشت بزرگتر از عرش خود است!!!
ابوبکر بن عربی از بزرگان وهابیت ذیل آیه شریفه: الرحمن علی العرش استوی( طه ۲۰) می نویسد:
گویند خداوند بر عرش نشسته و به آن متصل است اما خداوند چهار انگشت بزرگتر از آنست، چون سزاوار نیست خداوند از تختش کوچکتر باشد زیرا او بزرگ است و هیچ چیز مثل او نیست.(العواصم من القواصم، ص ۲۰۹)
از اینگونه عقائد باطل و زشت در وهابیت بسیار می باشد که ما به جهت اختصار به ذکر همین موارد بسنده می کنیم
نگاهی دیگر به عقاید وهابیان
۱-بوسیله هیچ یک از انبیاء و اولیاى خدا به خداوند تعالى توسل نجوید و هر گاه چنین کند و بگوید: اى خدا توسط پیامبرت محمد(ص) به تو متوسل هستم که من را مشمول رحمتخود قرار دهى، چنین کسى به راه مشرکان رفته و عقیدهاش شرک است.
۲-به قصد زیارت به قبر پیغمبر(ص) نزدیک نشود و بر آن دست نگذارد و در آن جا دعا نخواند و نماز نگذارد و بر آن بنا و مسجد نسازد و براى آن نذر نکند.
۳-از پیغمبر طلب شفاعت نکند اگر چه خداوند حق شفاعت را به پیغمبر(ص) اسلام عطا کرده است ولیکن از طلب آن نهى فرموده است.
بر مسلمان جایز است که بگوید: یا اللّه اشفع لى محمدا، یعنى محمد(ص) را شفیع من قرار ده ولى روانیستبگوید: یا محمد اشفع لى عند اللّه، یعنى اى محمّد (ص) نزد خدا براى من شفاعت کن.
کسى که از پیامبر طلب شفاعت کند مانند این است که از بتان شفاعتخواسته باشد.
۴-باید هرگز به پیغمبر سوگند نخورد و او را ندا و «یا محمدا» نکند و آن حضرت را با لفظ «سیدنا» توصیف نکند و الفاظى از قبیل: بحق محمد، یا محمد، سیدنا محمد(ص) بر زبان جارى نسازد.
۵-نذر براى غیر خدا و پناه بردن و استغاثه به غیر خداوند شرک است.
۶-زیارت قبور و ساختن گنبد و بنابر آنها و تزیین قبور و سنگ و کتیبه نهادن بر آن، و چراغ و شمع گذاشتن بر آن شرک است.
همه مسلمانان معتقدند که هر کس شهادتین گوید مسلمان محسوب مىشود و خون و مالش محفوظ است امّا «وهابیه» گویند: قول بدون عمل ارزش و اعتبارى ندارد و بنابراین هر کس شهادتین را بخواند ولى از مردگان استعانتبطلبد چنین کسى کافر و مشرک خواهد بود و خون و مال او حلال مىباشد.
«وهابیان» به پیروى از ابن تیمیه به ظاهر آیات و اخبار عمل مىکنند و قایل به تاویل و توجیه نیستند، و به استناد ظاهر پارهاى از احادیث و آیات براى بارى تعالى اثبات جهت مىکنند و او را مانند «مجسمه» داراى اعضا و جوارح مىدانند. آنان نخستین پیغمبر را نوح و خاتم ایشان را حضرت محمد(ص) بن عبداللّه دانند.
در سرزمین ایشان زیارت قبور وجود ندارد و تمام قبرها با خاک یکسان است و روضه منوره پیغمبر(ص) را که تا به حال باقى مىباشد طورى قرار دادهاند که کسى نمىتواند بدان نزدیک شود و قبر مطهر ابدا دیده نمىشود.
مذهب وهابى اکنون در عربستان سعودى مذهب رسمى است و فتاوى علماى آن مذهب از طرف دولت اجرا مىشود.
«وهابیان» در فروع مذهب تابع امام احمد حنبل هستند و بر هیچ یک از پیروان مذاهب اربعه مثل: حنفى، شافعى، حنبلى، مالکى ایراد نمىگیرند ولى پیروان دیگر مذاهب را از قبیل: «شیعه» و «زیدیه» و «غلاه» را مورد طعن قرار مىدهند.
«وهابیه» در سال ۱۲۱۶ هجرى قمرى بعد از خراب کردن قبور بقیع، به کربلا و نجف حمله کردند و حرم حضرت امام حسین(ع) را غارت نمودند و قریب چهار هزار تن از مردم شیعه آن شهر را بکشتند.
ایشان بر آن بودند که گنبد رسول(ص) خدا را نیز خراب کنند و با خاک یکسان نمایند ولى از بیم اعتراض دیگر مسلمانان از این کار خوددارى کردند.گویند: محمد بن عبدالوهاب بر سر قبر رسول(ص) خدا مىرفت و با عصاى چماق گونه خود بر قبر آن حضرت مىکوفت و مىگفت: یا محمد، قم ان کنتحیّا «یعنى اى محمد(ص) اگر زندهاى برخیز» و با این عمل مىخواستبه پیروان خود نشان دهد که پیغمبر(ص) زنده نیست و نباید از او حاجت خواست.
برخی ازفتاوای عجیب وهابیت
بچه دار شدن از راه دور!
ممکن است بر اثر کرامت یکى از اولیاء با آنکه مسافت بین زن و شوهر زیاد است آن دو به دیدار یکدیگر رسیده باشند و از این راه فرزندى به وجود آمده باشد . به گزارش شیعه آنلاین به نقل از جهان، برخی علمای وهابیت به ارائه فتواهای عجیب شهره هستند اما اخیرا فتوایی منتشر شده که در نوع خود قابل تامل است؛ اگر مردى دخترش را که در شرق جهان با وى زندگى مى کند به همسرى پسرى در آورد که او در غرب جهان با پدرش زندگى مى کند و هیچگاه آن دو یکدیگر را نبینند و از محل زندگى بیرون نروند، سپس شش ماه از ازدواج آنان بگذرد و آن دختر صاحب فرزند شود پدر او همان کسى خواهد بود که در غرب دنیا زندگى مى کند، اگر چه هیچگاه همسرش را ملاقات نکرده و حتى ندیده باشد. همچنین اگر کسى را از لحظه عقد ازدواج به مدّت پنج سال زیر نظر نگهبانان زندانى کنند، سپس آزاد شود و به منزلش برود و تعدادى فرزند در کنار همسرش ببیند همه آنان فرزندان وى خواهند بود اگر چه فرصت یک لحظه دیدار و ملاقات با همسرش را پس از عقد نداشته است.
این امر امکانش دور از واقعیّت نیست، زیرا ممکن است بر اثر کرامت یکى از اولیاء با آنکه مسافت بین زن و شوهر زیاد است آن دو به دیدار یکدیگر رسیده باشند و از این راه فرزندى به وجود آمده باشد منبع: شیعه آنلاین
ترویج زنا با مجوزهای شرعی یا غیر شرعی؟؟!!
اگر مردى آلتش را در پارچه اى بپیچد، سپس با زنى نزدیکى کند ومنى اش را داخل رحم نریزد، نه غسل بر او واجب مى شود و نه حدّ زنا، و ضررى به عباداتش هم نمى زند .این سخن از شخصى است بنام عبد القاهر تمیمى که سُبکى نویسنده کتاب طبقات الشافعیّه او را پیشوایى بزرگ وجلیل القدر و دانشمندى که آوازه علمى اش گیتى را فرا گرفته و علوم ودانشش به خراسان حمل مىشد معرّفى کرده است. ابن نُجیم حنفى با یک درجه تخفیف همین فتوا را بگونه اى دیگر صادر کرده ومى گوید: اگر مردى آلتش را در پارچه اى بپیچد و با زنى نزدیکى کند پس اگر احساس لذّت کند و حرارت و گرماى درون را لمس کرد حجّ او باطل مى شود، وگر نه ضررى نخواهد داشت. أبو حنیفه نیز گفته است: اگر مردى در برابر قرار داد ده درهم با مادرش ازدواج و نزدیکى نماید زناکار نخواهد بود و حدّ زناکار هم بر وى جارى نمى شود، و اگر مردى آلتش را در پارچه اى به پیچد و با زنى همبستر شود زناکار نیست و حدّ بر او جارى نمى شود.
توضیحى بر این اباطیل:
۱- ازدواج با محارم از قبیل مادر و خواهر و غیر آن دو از محرّمات قطعى فقه اسلام است.
۲- زناشوئى و نزدیکى به هر شکلى و با هر زنى بدون شرایط شرعى آن از قبیل عقد از دواج و غیر آن زنا محسوب مى شود.
۳- استفاده از پارچه براى پوشیدن آلت، مجوّزى براى نزدیکى نمى شود.
۴- نریختن آب منى در رحم زن نیز نمى تواند ملاک حلیّت زناشوئى باشد.
۵- این سخنان و فتواها حریم قانون خدا را مى شکند و فحشا و گناه را در بین جامعه اسلامى گسترش مى دهد.
۶- آیا اسلام نابى که از آن دم مى زنید همین است؟
مجموعه ای دیگر از فتاوای مضحک وهابیت:
مشایخ وهابی که به صدور فتواهای قتل و کشتار مسلمانان و پیروان اهل بیت (ع) مشهور هستند، فتواهای مضحکی نیز صادر می فرمایند!
۱- هر کسی که در بازی فوتبال گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد.
۲-پوشیدن کمربند ایمنی حرام است! زیرا مانع قضا و قدر می شود!!
۳-شستن گوشت قبل از پختن بدعت است. ابن تیمیه: شستن گوشت بدعت است، چنانکه اصحاب پیامبر رضوان الله علیهم در عهد پیامبر(ص) گوشت را بدون شستن می پختند و می خوردند
۴-عبد الله النجدی: فوتبال حرام است مگر با این شروط و ضوابط.
سوال: …جوانانی که چیزی از تقوا نمی دانند و به وقتشان اهمیتی نمی دهند و می گویند می خواهیم فوتبال بازی کنیم، می پرسند شروط و ضوابط بازی فوتبال چیست تا ما در ورطه تشبّه به کفار و طاغوتیان و دشمنان دین مثل آمریکا و روسیه و.. نیفتیم. جواب: به آنها می گوییم اگر اصرار دارید بازی کنید و وقت خود را بگذرانید، باید شروط و ضوابط ذیل را رعایت کنید:
اول: خطوطی چهار طرف دور زمین نباشد؛ زیرا این خطوط ساخته کفار و قانون بین المللی فوتبال است!
دوم: کلماتی که کفار و مشرکان به عنوان قانون بین المللی فوتبال وضع کرده اند، مانند گل و اوت و پنالتی و کرنر و …، گفته نشود زیرا گفتن این کلمات حرام است و هر کس که اینها را بگوید تنبیه و باید از بازی اخراج شود و باید به او گفته شود که به کفار و مشرکین شبیه شده ای…
سوم: هر کس از شما که در اثناء بازی افتاد و دست یا پایش شکست، یا دستش به توپ خورد بازی به خاطر او نباید متوقف شود و به کسی که او را انداخته کارت زرد یا قرمز داده نشود، بلکه به هنگام شکسته شدن یا ضربه دیدن باید به قاضی شرع مراجعه شود تا آن بازیکن حق شرعی خود را همانطور که در قرآن است بگیرد و شما باید شهادت دهید که فلانی عمداً دست یا پای او را شکست…
چهارم: نباید در تعداد بازیکنان با کفار و یهود و نصارا و خصوصاً امریکای خبیث تبعیت کنید، به این معنا که نباید با یازده نفر بازی کنید، بلکه باید بر این تعداد اضافه یا کم کنید.
پنجم: باید با لباس خواب یا غیره خودتان و بدون شورت ها و پیراهن های رنگارنگ و شماره دار بازی کنید، زیرا این لباسها لباس اسلامی نیست، بلکه لباس کفار و غرب است
ششم: هر کدام از شما که این شروط و ضوابط را رعایت کرد باید قصدش از بازی فوتبال تقویت بدنی برای جهاد فی سبیل الله و آمادگی برای زمانی باشد که به جهاد فراخوانده شود، نه گذراندن وقت و عمر و شادی از پیروزی ظنّ.
هفتم: نباید زمان بازی را ۴۵ دقیقه قرار دهید، شما باید با کفار و فاسقان مخالفت کنید و در هیچ چیز مشابه آنان نباشید.
هشتم: نباید در دو نیمه ۴۵ دقیقه ای بازی کنید، بلکه در یک یا سه نیمه بازی کنید تا مخالفت شما با کفار محقق شود.
نهم: هنگامی که یکی از دو تیم بر دیگری غلبه نکرد (تساوی بازی) و آنطور که شما می گویید توپ به دروازه ای وارد نشد، نباید برای بازی وقت اضافی یا پنالتی در نظر بگیرید (تا یکی پیروز شود)، بلکه بلافاصله بازی را تمام کنید، زیرا بازی به این طریق عین اجرای قوانین بین المللی فوتبال است!
دهم: در بازی فوتبال شخصی را به عنوان داور انتخاب نکنید، زیرا بعد از لغو قوانین بین المللی همچون گل و اوت و پنالتی و کرنر و… وجود او دلیلی ندارد! بلکه بودن او تشبّه به کفار و یهود و نصار و اطاعت از قوانین بین المللی است.
یازدهم: نباید در اثناء بازی، گروهی از جوانان جمع شوند و شما را تماشا کنند، چون قصد شما ورزش و تقویت بدنی است پس دلیلی ندارد آنها شما را نگاه کنند! هر چند که بگویید آنها باعث تشویق شما در تقویت بدنی و آمادگی برای جهاد هستند، به آنها بگویید بروید دنبال منکرات خودتان در بازارها و روزنامه ها و بگذارید ما بدنمان را قوی کنیم!!!
دوازدهم: هر کسی که گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد!
سیزدهم: دروازه باید به جای دو تیرک، سه تیرک داشته باشد، تا مشابه کفار نباشد تا مخالفت شما با قانون بین المللی طاغوتی سازمان فوتبال محقق شود.
چهاردهم: هنگامی که بازیکنی مصدوم شد، نباید بازیکن دیگری را جایگزین او کرد، زیرا این روش، ساخته کفار و مشرکین در آمریکا و … است.
اینها بعضی از شروط و ضوابطی است که مانع تشبّه به کفّار و مشرکین در بازی فوتبال می گردد… من به اجرای این شروط و ضوابط و سپس پرداختن به فوتبال دعوت نمی کنم، بلکه اینها در واقع برای کسی است که توان انجام ورزش های شرعی را ندارد و برای مؤمن صادق، ادلّه نقلی و عقلی مبنی بر تشبّه فوتبال به کفّار کافی است، زیرا انجام بازی فوتبال بغض انسان را نسبت به کفّار متزلزل می سازد، ولی جوانان این امر را شادی و بازی می پندارند (و تحسبونه هیناً و هو عند الله عظیم…).
در پایان امیدوارم که این پیام برای جوانان و دیگران مؤثر و مفید باشد. اللّهم آمین.
“این سخنان در حالی از طرف کارخانه های فتوا سازی وهابیت صادر میشود که امیران آنان با امضای قرار دادهای میلیاردی و اهدای کمکهای بلاعوض به همان بلادهای کفر ، نوکری خویش را به شکلی متفاوت به اثبات می رسانند…”
آیا وهابیت پیرو یکی از مذاهب اربعه می باشد یا مذهب فقهی مستقلی دارد؟
این فرقه در اصول اعتقادی خود، پیرو محمد بن عبدالوّهاب هستند که احیا کننده تفکرات ابن تیمیه[۱] بود، ابن تیمیه در قرن هفتم هجری با بیان یکسری از عقاید و افکار مخالف مبانی اصیل اسلامی و اجماع امت محمدی موجب برانگیخته شدن اعتراضها بر ضدّ خود شد و علمای معاصر وی با او به شدّت مخالفت ورزیدند، تا حدّی که او را به زندان افکندند و علّت آن این بود که ابن تیمیه و شاگردش ابن قیّم جوزیّه افکار و عقاید خود را طبق روش اهل حدیث قرار داده بودند که فقط ظاهر قرآن و سنت را حجّت می دانستند و معتقد بودند که آنچه که از ظاهر آیات و روایات فهمیده می شود، عمل بدانها و اعتقاد به آن واجب است. از این رو طبق فهم خود فتوی داده و بر آن تعصّب میورزیدند.
در مباحث فقهی وهّابی ها قائلند به اینکه باید به سلف صالح رجو کرده و افکار و عقاید آنان را ملاک اجرا و عمل خود قرار دهیم، چون آنان در عصر نبوّت و نزول قرآن می زیسته اند و از آنجا که مسلمین صدر اسلام سنّت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و قرآن کریم را بهتر درک می کردند، لذا فهم آنان برای ما حجت است. از این رو در واقع می خواهند بگویند که ما تابع یک شخص نیستیم، بلکه تابع یک خط فکری به نام سلفیّه یا سلفی گری هستیم.
مولف کتاب السلف و السلفیون در این باره سه اصل را مطرح می کند:
الف: ما سلفی نیستیم بلکه مسلمانیم و اصل انتساب به اسلام و سنت است.
ب: در صورت لزوم به منتسب شدن به یک منهج ما می گوئیم که سلفی هستیم یعنی نسل اول از صحابه پیامبر اسلام ـ صلی الله و اله وسلم